سوار باد

افق بود
بر بالای درخت گلابی ای نشسته بودم
دشت را و گاوها را نظاره می کردم
باد پائیزی آرام اما سرد می وزید
گنجشک ها در شاخه های اطرافم بازیگوشی می کردند
احساساتم دوباره اوج برداشت
تو را دیدم که سوار بر باد آرام بسویم می آیی
نزدیک شدی
نزدیک تر
آرام و زیباتر از همیشه بودی
با لبخندی بر لبانت و با آن نگاهت در حالی که مرا می نوردید نزدیک شدی ودر کنارم نشستی
دستت را بر روی دستم گزاردی
من هنوز مات بودم
چشمانم را بستم و صورتم را برگرداندم
بویت همچون بوی رز سرخ  آرامش بخش بود و مشامم را نوازش می داد
چشمانم را گشودم و موهایت را که در باد غوطه می خوردند دنبال کردم
تلاطم موهایت امواج شوریده ی دلم را هر چه بیشتر وحشی میکرد
انگار دنیای دیگری بود
پلکی زدی و صورتت را به طرفم برگرداندی
در حالی که یاقوت سرخ لبانت جلایشان را هر آن و هر لحظه بیشتر میکردند
و در آن لحظه من مرده بودم
و تو بودم
منی و مائی نبود
هر چه بود تو بودی
دستم را میفشردی اما قلبم را در اختیار داشتی
کاش قلبم را میشکافتی
کاش وجودم را آتش میزدی
کاش مرا میب....؟
داشتی نزدیکتر میشدی
نفست را بر پوستم حس میکردم
چشمانم را بستم
رطوبت نفست کمتر شد
شتابان چشم گشودم
باد تو را داشت میبرد
انگشتانت بر دستانم میلغزیدند و دور میشدند
و تو مغموم از رفتنت مرا با چشمانت فریاد میزدی
بانگی زدم که طنینش غرش صاعقه را یادآوری میکرد
قطره ای اشک از گونه هایم سر خورد و بر گلابی ای که بر شاخه آویزان بود نشست
شبنمی از عشق از چشمانم افتاده بود
بدنم داغ بود
چشمانم سرخ و دستانم سست
تو در امتداد افق دور میشدی و من انگار که غم اعصار بر من تحمیل شده است می گریستم
آفتاب در پشت کوه ها گم میشد و تو نیز ناپدید می گشتی
سوار باد آمدی
سوار باد رفتی
رفتی،باز رفتی،و باز من باید بگریم
آه ای ابر
نم،نم
ببار
بب____________________ار