با غرورت

صدایم کن که جان بر کف می آیم
برای طوافت با پای پیاده تا انتهای جان می آیم
از عشق قطره ای اشک بریز آنوقت ببین
دریاچه ای از اشک در کویر ترک خرده می بارم
اشک آبیه چشمت با اشک سرخ دل جواب می گویم
آهی بکش تا از شیر درنده تر بغرم واز طوفان سهمگین تر بوزم
سکوت............آواز باد..........خار هایی سرگردان........شن ها در جریان
غرورت بر پهنه ی آرام دلم قدم میگزارد
تاریکی....هول و هراس....وحشت و ترس
و باز؟؟؟
اشکهایم بر گونه هایم می لغزند
تو را و غرورت را می گریند
صدایم کن.صدااااااااااایم کن
جیغ هایم فضا را پر می کنند
شلاق عشقت به دست غرور جلادت هر شب بر وجودم
فرود می آیند
تن تازیانه خورده ام را با آتش غرورت داغ می زنند
و پاهای فلک زده ام را و تن نیمه جانم را هر نیمه شب
بر اسب سرکش غرورت می بندند و آنقدر بر بستر
خار آلود غرور میکشند که دیگر نه توان آه دارم
نه قطره ای اشک برای ریختن
و در آخر باز مثل همیشه
تنها,زخمی,گرسنه,لب تشنه,خسته و در مانده
در سیاه چال عشقت با زنجیر غرورت بر بندم میکشند

وقتی عاشق شود


نگاهش در نگاهش غرق
نفسش در نفسش زنده
لبخندش در لبخندش جاری
آسمان آبی,زمین سبز
چلچله نغمه خوان,نرگس خمار
پائیز شکوفه باران,زمستان گرم
رود خروشان,دریا آرام
شب مهتابی,روز آفتابی
دشت رنگارنگ,رنگین کمان هفت رنگ
انار سرخ ؛ عسل شیرین
نی دلنشین ؛ می مستی آفرین
کلبه شاد,بزم بر پا
عقاب بلند پرواز؛ آهو چالاک
      ....است.....
وقتی عاشق شود

مصائب عشق


در صفحه ی سفید قلبم گلبرگهای پر پر شده ی رز سرخی آرام آرام می ریزند
نرم نرمان می بارند ,می بارند و باز می بارند
سفیدی به سرخی می گراید
پروانه ای بال شکسته سوار بر گلبرگی فرود می آید
سینه سرخی با سینه ی زخمی بر بالش سرخ گلبرگ ها می نشیند
آهویی لنگ لنگان نزدیک می شود
ناگهان همه جا به سیاهی می رود
ابرها شروع به غریدن می کنند و سیل و طوفان به راه می افتد
زمانی چند می گزرد و ابر ها کم کم به کناری می روند و سفیدی
ظاهر میشود.دیگر نه از آهوی لنگان خبریست
نه از پروانه و سینه سرخ و گلبرگ گل و در آنجا این چند جمله نمایان گشته است
از عشقت گلبرگهای دلم پاره پاره شد,بال پروانه ی گلستانش شکست,آهوی چالاک دشتهایش لنگید
 و ابرهای آرامش غرید
افسوس و بارها آه که در نمی یابی