شب است و اشک های یخ زده ی من مثل تمام شب های پیشین
می بارند
می بارند و از عشق تو می نالند
می نالند و تو را می خوانند
می خوانند و تو را می خواهند
اشک هایم میشکنند
ناله هایم از تو شروع می شود و با تو به اتمام می رسد
آه و آه و آه و آه هایم همه از توست
لرزش دستانم.لغزش پاهایم.کوری دیده گانم.بغض های گریبانم.خیسی گونه هایم همه از توست
چشم باز میکنم تو را می بینم
چشم بر هم میگذارم تو را می بینم
آب می خورم از تو می خورم
نفس می کشم از تو می کشم
اشک هایم میشکنند
تو را می نویسم
تو را می خوانم
تو را می چشم
تو را می بویم
تو را می گریم
تو را می خواهم
تو را تمنا میکنم
تو را زمزمه میکنم
اشک هایم می شکنند
و تو اینهمه را میبینی و مرا نمی بینی
اشکهایم را می بینی.خواهشم را می خوانی
هق هق ام را می شنوی
اینهمه را می دانی و مرا نمی دانی
اشک هایم می شکنند
در ژرفای وجودت هستم.در کل وجودم هستی.اما هنوز مغروری با اینکه عشقم را از چشمانم هر بامداد و شام می خوانی
صدای قلبت را دریاب و با آهنگ تپش هایش همراه باش
و اشکهایم را از پشت سد غرور آزاد کن
در نی عشقمان بدم
و آنگاه من و تو سبز تر از همه ی دشتها خواهیم بود
اشک هایم میشکنند